یک حلقه ساده ... يك مجلس عروسی ساده و کم خرج ... يك ماه عسل ساده یک خانه کوچک و نقلي برای زندگي با حياط كوچولو ... بچه هایی دوست داشتنی ... شوهري كه مرد خانواده است ... و در عين حال سخت هم کار میکنه ... یک ماشین کوچک و ارزان برای خرید کردن ... یک ماشین دیگه برای رساندن بچه ها به مدرسه مقداری کيف براي مهماني ... کفش هایی برای مناسبتهای مختلف ... تعدادی لباس و لوازم زیبا ... مقداری لوازم آرايشي و زیبایی ... سالی چند بار مسافرت خارج از کشو ... تعداد بیشتر مسافرتهای داخل کشور ... کادوهاي ناگهاني ... و در آخر مقداركمی تضمین مالي براي حفظ زندگي فقط همین... پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»، بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد. مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد. بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!» بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!» پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد. به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد. ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند! مگس اومده تو خونه، رفتم حشره کش آوردم، مامانم می گه می خوای بکشیش؟ پـَـــ نــه پـَـــ می خوام بزنم زیر بغلش بوی عرق نده! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ رفتم گل فروشی، می گم ببخشید، کاکتوس هم دارید؟ می گه واسه دکور می خواین؟ پـَـــ نــه پـَـــ تو خونمون شتر پرورش می دیم، می خوام یه وقت احساس غربت نکنن، حس کنن خونه خودشونه! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ از حموم اومدم بیرون، حوله تنم کردم مادرم می گه حموم بودی؟ پـَـــ نــه پـَـــ تجویز دکتره روزی دو بار قبل از غذا حوله بپوشم! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ سر جلسه امتحان به جلوییم میگم سوال ۳ رو بلدی؟! میگه آره می خوای!؟ پـَـــ نــه پـَـــ نگرانت بودم میخواستم اگه ننوشتی بت بگم!!! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ اومدم در یخچالو باز میکنم دنبال غذا مامانم میگه گشنته؟ پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم کی هی چراغ این تو رو خاموش روشن می کنه! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ تو حموم به مامانم می گم یه صابون بده میگه: مگه صابون نیست؟ پـَـــ نــه پـَـــ تعدادمون زیاده میترسم یه وقت کم بیاد!!!! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ رفتم باغ وحش از نگهبانه میپرسم ببخشید آقا قفس شیرا کجاست ؟ میگه بازدید کننده ای پـَـــ نــه پـَـــ نه از اقوامشون هستم اینورا کاری داشتم گفتم سری بهشون بزنم ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ یارو کارتن خواب رو دیده میپرسه گداست؟ پـَـــ نــه پـَـــ کارمند بانکه! محل زندگیشون اینجا تو کارتنه ! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ پارتی بودیم … ملت اون وسط داشتن دستارو تکون میدادن و میرقصیدن … رفیقم میگه دارن میرقصن!؟ پـَـــ نــه پـَـــ اینجا گیر افتادن! دارن برای هلیکوپتر امداد دست تکون میدن تا نجاتشون بده ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ از سایت ۴SHARED میخواستم یه فایل دانلود کنم ….. ۵۶۰ ثانیه صبر کردم بعد پیغام میده : میخوای این فایل رو دانلود کنی ؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ خیلی حال داد یکبار دیگه بشمر من بازم برم قایم شم ….. نیایا ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ رفتم دادگستری یارو میپرسه شکایت داشتید؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ یه خورده برنج آوردم با ترازوی عدالت وزن کنم ! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ رفتم تی وی پرشیا واسه تست رقص ممد خردادیان گفت : اومدی برقصی ؟ !!! پـَـــ نــه پـَـــ اومدم تاتیانا برقصه من شاباشش کنم !!!!!! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ تو خونه جلو کامپیوترم نشستم داداشم از بیرون اومده میگه خونه ای؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ تو جاده تهران – قمم…میگه پای سیستمی؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ پشت فرمونم دارم تو اتوبان رانندگی می کنم ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ تو خیابون دست دوست دخترمو گرفتم دارم رد میشم دختر خالم دیدتم میگه اااا دوست دخترته؟؟؟گفتم پـَـــ نــه پـَـــ کوره دارم از خیابون ردش میکنم ثواب داره ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ مرغ و از فریزر در آوردم میگه می خوای غذا درست کنی ؟! پـَـــ نــه پـَـــ خانوادش اومدن از سردخونه میخوان ببرن خاکش کنن…. اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!! تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!! وقتی داری موج تماشا میکنی حواستو جمع کن ! خخخخخخخخ آخر و عاقبت نجات دادن همسر خخخخخخخخخخ خونمون مهمون اومد ☺ ☺ ☺ آن چیست که چشم دارد ولی نمیبیند ؟ ☺ ☺ ☺ یه بار ما یه دونه هندونه خوردیم، ☺ ☺ ☺ به لقمان گفتند با چی میای اینترنت ؟ ☺ ☺ غودا چیست؟ ☺ ☺ ☺ ثابت شده ! ☺ ☺ ☺ این حقه مسلم هر دختریه که، ☺ ☺ ☺ دختری از مردی پرسید : ☺ ☺ ☺ شازده کوچولو به روباه گفت : بیااااااااا ☺ ☺ ☺ یکی از تفریحات دهه شصتیا و هفتادیا این بود که ☺ ☺ ☺ حشره کش خالی کردم تو اتاقم ☺ ☺ ☺ در دو حالت دخترا کاملا بی دفاعن ! ☺ ☺ ☺ آقا کیف پول من مثل پیازه ، بازش که میکنی گریت میگیره :( ☺ ☺ ☺ چرا وقتی کنترل گم میشه همه فک میکنن زیر منه ؟ ☺ ☺ ☺ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰﺍنی ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺰﺩ انتخابات ﺷﺪﻥ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻗﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺪونن ! ☺ ☺ ☺ یادش بخیر بچه بودیم وقتی معلم بهمون اجازه میداد بریم دستشویی، ☺ ☺ ☺ تا حالا دقت کردین لذتی که در یاد دادن فوش به بچه های کوچیک هست، ☺ ☺ ☺ شاید باور نکنید ولی هنوز هم آدم هایی وجود دارن ☺ ☺ ☺ تو این فیلما دیدین وقتی از خواب پامیشن چقد تمیز و مرتبن ! ☺ ☺ ☺ یارو از تو کلاهش ۱ دقیقه ای خرگوش در میاره ☺ ☺ ☺ پسر عموم شیش ماهه عقد کرده، ☺ ☺ ☺ شازده کوچولو از سیارشون زنگ زد به روباه گفت : ☺ ☺ ☺ مامان بزرگم گفت به منم اینترنت یاد بده ☺ ☺ ☺ داشتم با خواهرم تلفنی حرف میزدم ، ☺ ☺ ☺ یه سوال فنی: به بچه ی جوجه تیغی چی میگن؟ ☺ ☺ ☺ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﮊﺍﭘﻨﯽ ﻫﺎ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯﻣﺎﺳﺖ ! ☺ ☺ ☺ کتری مثل مادر شوهره مدام در حال جوشیدن ! ☺<
كه بچه ها که بازی کنند
از اون ور رفتم Next Persian Star مهرداد گفت اومدی بخونی ؟؟؟؟ پـَـــ نــه پـَـــ اومدم ببینم رنگ موهای وارطان طبیعیه یا مصنوعی !!!
وقتی در رو بازکردم دخترشون قدش حدودیک و نود بود
وقتی کفشش رو درآورد یک و هفتاد وپنج شد ،
اومد توی خونه گل سرش رو برداشت شدیک و پنجاه
نگرانم کم کم محو بشه ! :|
پا دارد ولی حرکت نمیکند ؟
بال دارد ولی پرواز نمیکند ؟
نوک دارد ولی غذا نمیخورد ؟
پرنده ی مرده !! :D
در حدی که کم مونده بود پوستش سوراخ شه !
فرداش رفتگر محلمون در زد و گفت:
اگه دیگه با این پوست هندونه کاری ندارین من ببرمش :|
گفت : با بی ادبان !D
☺
کلمه ای که بروسلی وقتی میگفت زورش ۳ برابر میشد :D
دور از دسترسها همیشه میتابند ، مثل ستاره ، ماه
در دسترسها لامپی بیش نیستند !
تو هم که لامپ دستشویی همش !
عکسای ۱۳ تا ۱۸ سالگیشو بسوزونه ! :D
چرا تا مرز دیوانگی عاشق کسی میشوم
در حالی که میدانم در نهایت به اون نمیرسم ؟
مرد جواب داد:
به من بگو چرا زندگی میکنیم
در حالی که میدانیم در آخر می میریم !؟
هیچی دیگه
دختره هم زد تو دهنش
گفت سوال منو با سوال جواب نده ! :|
روباه اومد و گفت : ها چی میگی ؟
شازده کوچولو گفت : دوری کنیم از هـــــــــــم ! :D
به یکی میگفتن پیشونیتو پاک کن و در همین حین چونشونو میخاروندن،
بعد اون یارو گیج میشد چونشو پاک میکرد ! :D
من سر درد گرفتم دارم میمیرم
پشه هه رو آینه اتاقم وایساده داره شاخکاشو مرتب می کنه ! :|
یکی تازه ناخوناشونو لاک زده باشن :|
یکی هم کفش پاشنه بلند پاشون باشه :)
هی میگن پاشوو . . .
نه اینجوری نه کامل پاشووو . . .
نیس دیگه آقاجون باشه احساس میکنم دیگه :|
ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﻣﺰﺩی خیلی ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺷﻴﺮﻳﻨﻴﻪ …
انگار بلیت سفر به اروپا بردیم !
در آموزش کامپیوتر و زبان و مسائل تاریخی نیست ؟! :D
که تا دوربین و میکروفن می بینن اولین چیزی که به ذهنشون می رسه اینه:
من کوچیکتر از اونی هستم که پیامی داشته باشم :|
خیلی تلاش کردم منم یبار اون جوری از خواب پا شم :|
ولی هر وقت پا میشم تو آینه خودمو میبینم
شبیه سرخ پوستای آدمخوار جنوب غربی آمریکای مرکزی شدم! :|
من ۲ ساله نمیتونم یه الاغ رو از تو دلم بیرون بیارم :|
هنوز با خانومش سر حساب کردن کرایه تاکسی جروبحث میکنن :|
چرا آدمها اینقدر از هم دیگه بُت میسازن ؟
صدا آمد : از بی ادبان !
فهمید اشتباهی شماره لقمان رو گرفته قطع کرد ! :mrgreen:
ببینم چیه که تورو از کارو زندگی انداخته
هیچی دیگه ازساعت ۶:۳۰ شروع کردیم،
هنوز نتونستم بهش بگم موس چیه ! :|
بچه هاش هی میومدن از هم شکایت میکردن
خواهرم ام برگشت بهشون گفت :
دارم تلفن حرف میزنم ، برین همدیگه رو بزنین ! :|
جوجه جوجه تیغی؟ توله جوجه تیغی؟ جوجه تیغاله (گوساله،بزغاله…) ! :D
ﺑﺪﺑﺨﺘﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻦ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻃﺮﻓﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ :lol:
عروس مثل قوریه که با جوشیدن کتری اونم کم کم داغ میشه !
پسر مثل استکانه نصفشو کتری و نصفشو قوری پر میکنه !
خواهر شوهرم مثل قاشق چای خوریه میاد به هم میزنه و میره :D
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |